روزه عشق
سحرچون بانگ یارب یارب آید ندایی ازدل سنگم برآمد
ندایی پرزعشق وشوروشادی به آنی دردرون من فتادی
نمی دانم چه بودوازچه می گفت فقط گویی درون باسنبه می سفت
که ای غافل زخودازخواب برخیز می عشق دردرون جام خود ریز
ندانزدیک ومن دوراز ندا لیک درون روشن شده درشام تاریک
نهیب برخود زدم بعدازصدایش که خود را زودی افکن زیرپایش
من ازخودغافل واوفکرمن بود «ندارم من کسی»درذکرمن بود
ندا داد میزد،های،من باتوهستم چرابی یار؟که من یارتوهستم
توگامی گربه سوی من بیایی قدم درآستان من گذاری
دگرازبی کسی هرگزغمی نیست مراداری نیازی برکسی نیست
منم پروردگارهردوعالم توهم یک بنده ی آشفته حالم
بیابرآستان من بنه پای بگیری اندرون خانه ام جای
لقای خویش گردانم نصیبت اگرمارابدانی خودحبیبت
حبیبت گرشوم باک ازکسی نیست دگرمنظورتوازبی کسی چیست؟
شدم بیدارمن ازخواب غفلت شدم سرشارازشادی ورغبت
که من خاک ره آن نازنینم زدم مهرخموشی برجبینم؟!!!
هوایم داردوباصدکرشمه نمی گیرم وضوباآب چشمه؟!!!
مگراوازمن مسکین چه خواهد که می ترسم زقدرمن بکاهد
عبادت خواهدازاین کهترینش کند درهردوعالم بهترینش
چراغافل شدم من از عبادت؟ چرادوری گزیدم از سعادت
به سرعت عزم خودراجزم کردم که بی حمدخداهرگزنگردم
به هرساعت فقط حمدش بگویم صراط مستقیمش رابپویم
نمازشکراوبرپای دارم صیام ازبهراوبرجای آرم
کنم امربه معروف ازبرایش بجاآرم طواف اندرسرایش
تولی وتبری درپی آن به همنوعان کنم هرلحظه احسان
شدم دورازریا واز دو رویی برای خودکنم من چاره جویی
امین وعادل وخوش نام باشم ثناگوازسحرتاشام باشم